هــــــــی رفیق ...
زیادی خوبی نکن !
انسان است ،
فراموشکار است ...!
از تنهایش که در بیاید ،
تنهایت را دور میزند !
پشت می کند به تو ،
به گذشته ات ...!
حتی روزی میرسد که به تو هم میگوید :
شما !؟
غمگینم...
مانند جوانی که لحظه ی اعدام به گریه ی مادرش میخندید...!
خاطرش آمد که به او گفته بود خنده ات آرامم میکند پسرم...
ﻫﻤﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ!
ﺑﺮﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ،
ﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻧﻪ ﺭﻣﺎﻧﺘﯿﮏ ...
می دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل دنیای بی تو حساسم...
فصل دو نفره ها تموم شد…
حالا نوبت ماست…
نوبت ماست که دستامونو بذاریم تو جیبمون
و رو جدول خیابونا راه بریم!