این روزها...

 

راه بدی را انتخاب کرده بودم برای نگه داشتنت ...!


 صداقت ؛


 مهربانی ؛

 زیاد به “تو” توجه داشتن ؛


 و خیلی حماقت های دیگر …


 این روزها ، هرچه خائن تر باشی ،


 دوست داشتنی تری …

[ سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, ] [ 23:14 ] [ vahval ] [ ]

شنبه ...

 

شــــــــده ام شنــــبه !


همـــــه میــخواهند از من شروع کنند ...!


"تـــــــــــــــرک کــــردن را"

[ سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, ] [ 23:9 ] [ vahval ] [ ]

لطفا ...

کمی مهربان تر باش لطفا


برای شانه
ام سنگین است این سرسنگینی ها …

[ سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, ] [ 14:16 ] [ vahval ] [ ]

سکوت ...

سکوت دردناک است اما در سکوت است ...


که همه چیز شکل می گیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست...


که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد . . .

[ سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, ] [ 13:53 ] [ vahval ] [ ]

سکوت کن...

سکوت کن!

بگذار بغض هایت سربسته بماند ...

گاهی سبک نشوی

سنگین تری

[ پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:, ] [ 22:4 ] [ vahval ] [ ]

آخر خط ....

یه مدتی بود فرهاد رو فرم اومده بود و داشت آمادگیشو

 

بدست میاورد که یه واقعه تلخ پیش اومد و حجازی مرد ...

 

 
از این واقعه تلخ یه مدت گذشت و فرهاد
 
جوری به اوج آمادگیش رسید
 
که تو اروپا هم مشهور شد و بهترین بازیکن جهان
 
هم عکسشو رولباسش انداخت
 
 

http://www.4irooni.ir/wp-content/uploads/2013/07/b3c02a727a90f1cd55e4390fa790ba93-430-300x288.jpg

 

اما این پایان کار نبود و فرهاد ...

 

خداحافظی کرد تا میداودی عکسشو بندازه رو لباسش ...

 

http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/08/16/13920816000549_PhotoL.jpg

 

اینا رو گفتم تا بگم بالاخره روزی هممون به آخر خط میرسیم ...

 

امروز شاید عکسمون رو لباس یکی به عنوان ...


بهترین باشه ، اما یه روزم عکسمونو واسه...


اینکه فرصتمون تموم شده میزنن ...

[ پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:, ] [ 17:29 ] [ vahval ] [ ]

حقیقت ...

مادر مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم


و حس میکنیم تا وقتی که تموم بشه


و پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم


تغییری در ظاهرش احساس نمیشه چون از درون خالی میشه ،


فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه …

[ پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:, ] [ 17:17 ] [ vahval ] [ ]

دوست دارم مادر ...

یادش بخیر وقتی مریض میشدیم و ...


پزشک ازمون میپرسید بیماریت چیه ؟


منتظر مادرمون میشدیم و همیشه جواب دادن رو به اون میسپردیم


چرا که میدونستیم مادر همون احساسی رو داره که ما داریم


حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکرد !!!

[ پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:, ] [ 17:14 ] [ vahval ] [ ]

دلخوشیامون...

یادش بخیر...

 

یه کوچه ۸متری ، ۴تا آجر ، یه توپ پلاستیکی ۲ لایه …

دلخوشیامون خیلی ساده بود !

[ پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:, ] [ 17:12 ] [ vahval ] [ ]

مرد ...

مرد واسه بستن بند کفشش پاشو بالا میاره ، خم نمیشه !

[ پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:18 ] [ vahval ] [ ]